سید محمدحسین بهجت تبریزی متخلص به شهریار، شاعر پارسیگوی آذریزبان، در
سال ۱۲۸۵ هجری شمسی در روستای خشکناب در بخش قرهچمن آذربایجان متولد شد.
او تحصیلات خود را در مدرسهٔ متحده و فیوضات و متوسطهٔ تبریز و دارالفنون
تهران گذراند و وارد دانشکدهٔ طب شد. سرگذشت عشق آتشین و ناکام او که به
ترک تحصیل وی از رشتهٔ پزشکی در سال آخر منجر شد، مسیر زندگی او را عوض
کرد و تحولات درونی او را به اوج معنوی ویژهای کشانید و به اشعارش شور و
حالی دیگر بخشید. وی سرانجام پس از هشتاد و سه سال زندگی شاعرانهٔ پربار
در ۲۷ شهریور ماه ۱۳۶۷ هجری شمسی درگذشت و بنا به وصیت خود در مقبرة
الشعرای تبریز به خاک سپرده شد.
مادري بود و دختر و پسري
پسرك از مي محبت مست
دختر از غصه ي پدر مسلول
پدرش تازه رفته بود از دست
يك شب آهسته با كنايه طبيب
گفت با مادر اين نخواهد رست !
ماه ديگر كه از سموم خزان
برگ ها را بود به خاك نشست
صبري اي باغبان كه برگ اميد
خواهد از شاخه ي حيات گسست
پسر اين راز را مگر دريافت
بنگر اينجا چه مايه رقت هست
صبح فردا , دو دست كوچك طفل برگ ها را به شاخه ها مي بست !!!
*****
طفل از غضب گاه به گاه مادر باشد چه لطيف و عذر خواه مادرمادر چو به قهر خيزدش , بگريزد داني به كجا؟ هم به پناه مادر !
*****
غزل شماره 39 گل پشت و رو ندارد
با رنگ و بویت ای گل گل رنگ و بو ندارد
با لعلت آب حیوان آبی به جو ندارد
از عشق من به هر سو در شهر گفتگویی است
من عاشق تو هستم این گفتگو ندارد
دارد متاع عفت از چار سو خریدار
بازار خودفروشی این چار سو ندارد
جز وصف پیش رویت در پشت سر نگویم
رو کن به هر که خواهی گل پشت و رو ندارد
گر آرزوی وصلش پیرم کند مکن عیب
عیب است از جوانی کاین آرزو ندارد
خورشید روی من چون رخساره برفروزد
رخ برفروختن را خورشید رو ندارد
سوزن ز تیر مژگان وز تار زلف نخ کن
هر چند رخنهٔ دل تاب رفو ندارد
او صبر خواهد از من بختی که من ندارم
من وصل خواهم از وی قصدی که او ندارد
با شهریار بی دل ساقی به سرگرانی است
چشمش مگر حریفان می در سبو ندارد.