پرستوی شکسته
پرستوایی شکسته بی دوبالم
که هر دم ، دم به دم رو بر زوالم
شدم دور از وطن با صد امیدی
که شاید من رسم بر آن نگارم
چو دیدم آن نگارم غم ســـر آمد
به خود گفتم که نزدیک است وصالم
ولیکـــــن یار مـا صیـــــاد بــودش
گرفتار آمـــدم با صـــد سـوالــــم
پر و بالم شکستش با غـرورش
از آن پس من مثالی بی مثالم
پرستو ایی شکسته بی دوبالم
که هر دم من بر این بختم بنالم
چو شعر بخت من هم بر همین بود
از این چوبی خورم که کم بسالم