بچه ها میگن دیونم
میگن مغزم کار نمیکنه
چقدر دلم میخواس جای من بودن
درد من دیگه از اون نیس
از خودمه
دلم واسه خودم تنگ شده
وقتی به کسی محبت میکنم هر کسی یه معنی میکنه
خیلی وقتا توی خودمم
بعضی وقتا دنبال حلب نظر
خیلی برام سخته
لازم نیس درک کنید
اصلا مهم نیس
(سال که تحویل شد قلبم پراز شور بود وشوق.ازاین هنگامه ای که دلم به پاکرده بودگفتم سال ، سال خوبی است.
هنوز ماهی نگذشته بودکه فهمیدم سال نو همگام باخیلی ازمردم امروز تنها نقابی بر چهره گذاشته بود تا اشکار نشود.
اما من هنوز هم قلبم گواه میدهد تیرگی شب بخاطر این سال نیست...زمانی طولانی است که قلبهایمان سیاه شده.نه همسایه نه اقوام نه دوستان ...نه حتی خدا...دیگر در دلمان جا نمیگیرد.
میخواهم فریادبزنم فرارکنم...ازاین دنیا فرار کنم که دیگر هیچ چیز جایی در آن ندارد.محبت فقط به شعار ازکار افتاده ای تبدیل شده که دیگر حتی شعار هم نیست.
می خواهم فریاد بزنم از خشم از قهر از بی تفاوتی...چه اتفاقی افتاد که بی ارزشترینها را به صفای باغ خانوادگی ترجیح دادیم.
آنوقت ها می گفتند گل ها رانچینید.حالا می خواهم با تمام وجود فریادبزنم به تماشای لبخند گل بنشینید حتی اگر خواستید آن را بچینید.حالا دیگر هیچ کس به گلهای باغچه خیره نمی شود...
حاضرم فریاد بزنم محیط زیست را خراب کنید اما محیط دل را نه...بیایید هنوز هم شلوغ و پرجمعیت با چادرهای رنگی و قابلمه و آش زیر درخت بزرگ بنشینیم.سبزه گره بزنیم. سبزه های عیدمان را درخاک بکاریم.حتی اگر خواستید آتش درست کنید اما محیط دلمان را نسوزانیم...
حاضرم فریاد بزنم کفش های جور واجور نخرید.وقتی با مادربزرگ برای خرید شیرینی عید رفتید حتی با گیوه هم پاهایتان خسته نمی شود.وقتی در مسیر یک جوی آب کوچک قدم برداشتید تا طلوع صبح راه رفتن شما را خسته نمی کند.
من سوگند میخورم اگر تمام روز کودکتان را به بازی ببرید هیچوقت از چهره خود ناراضی نمی شوید.چون از نظر او شمازیباترین زن دنیایید و آنقدر این را تکرار میکند که همه مان به آن اعتقاد پیدا خواهیم کرد...
اما دلم لک زده برای یک روز قدیمی بودن.از اینجا که هیچ طلوعی نمیبینم.شاید به بعدها شاید به گذشته سفر کنم.شاید بمانم...خدا کند سال ،نو باشد!
سال نو مبارک)