اي كاش انتها داشت اين كوچههاي باريك
اين روزهاي بي تو اين روزهاي تاريك
سعي رسيدن ما تبديل شد به چيزي
مثل غروب اعصاب در معبر ترافيك
احوالم آنقدرها گفتن ندارد اينجا
مانند حال يك گل در قاب يك موزاييك
درد نديدن تو زخم عميق من شد
مانند بغض شيراز در خواب مرد تاجيك
آيا رسيدني بود در اين عبور مسدود؟
اي ريلهاي با هم اي دورهاي نزديك
روياي كوچك ما ناممكن زمين شد
ميزي و كافهاي و موسيقي رمانتيك
تقويم سادهي ما تلفيقي از دو برگ است
امشب شب جهنم فردا طلوع تاريك