مادرت کان کرم بود بداد از پس وپیش
به
فقیران لب نان به گدایان زرومال
گویند روزی سلطان محمود غزنوی برای گردش به باغی که خارج از شهر داشت
رفت.در آنجا گفت :از شهر چه کسی همراه ماست؟عده ای را نام بردند آنان را احضار
کرده گفت:
می خواهم از پله های عمارت که در وسط باغ است بالا روم ومیل دارم
شاعری برای من شعری بسراید. به نحوی که وقتی در پله اول پای می گذارم مصرعی بگوید
که هجو وزننده باشد ومستوجب قتل .وچون در پله دوم پای نهادم مصرع دیگری بگوید که
مصرع اول را به مدح تبدیل کندواگر از این کار عاجز بماند حکم به قتل وی خواهم داد.
هیچ یک از شعرا جرأت این کار را نکرد مگر اسدی طوسی که قدم پیش نهاد
وقبول کرد.تا با لای عمارت هجده پله بود.
خواهم اندر تو کنم ای بت پاکیزه خصال
نظر از
منظر خوی شب وروز ومه وسال
خفته باشی تو ومن می زده باشم همه شب
بوسه ها
بر کف پای تو ولیکن به خیال
عاشقانت همه کردنت چرا من نکنم
بر
سرکوچه تماشای قد وقامت وخال
مادرت کان کرم بود بداد از پس وپیش
به
فقیران لب نان به گد ایان زر ومال
رفت تا انته ا لقصه که نتوان بکشید
تیر
مژگان که زدی بر دل ریشم فی الحال
وه که برپشت تو افتادن وجنبش چه خوشست
کاکل مشک
فشان از اثر باد شمال
از تو در آرم و بادامن خود پاک کنم
چکمه از
پای تو ای سرو خرامان اقبال
یاد داری که تو را تا به سحر می کردم
صد دعا
از دل مجروح پریشان احوال
طوسی خسته اگر بر تو نهد منع مکن
نام
معشوق وعاشق کشی وحسن جمال