معصومه چند شب پیش خوابمو دید و به مامانش اصرار کرد بهم زنگ بزنه
_معصومه: من دیشب خواب تورو دیددددددم من: چی دیدی؟ _معصومه: ها؟ من: چی خوابمو دیدی؟ _معصومه: فکر کردم اومدی پیشم(خندش گرفت و ذوق کرد عسیس دلم) من: باهم بازی کردیم؟ _معصومه: نه من:(از صدای مادرش فهمیدم)رفتیم حرم؟ _معصومه: آله من: زیارت کردیم؟(پ ن پ رفتیم عقد کنیم) _معصومه: آله _معصومه: چرا نمیای خونه ی ما؟ من: میام، پارسال بودم بازم میام، باشه؟(طوری گفتم پارسال انگا دو روز پیشه) _معصومه: باشه من: بوس بوس _معصومه: خدّافظ من: خدّافظ
خاله م میگفت بچه م دلش داره واست میره، از صبح یک سره لج میکنه که به داداش میثم زنگ بزن دیشب نصفه شب پا شد من داداش میثمو خواب دیدم و ... (واس کسایی که پستهای قبلیمو نخوندن اینکه معصومه دخترخالمه 5 سالشه، شهر دیه س، ماشالله اینقد ناناسه، بدجور عاشقمه، دلم واسش میسوزه طفلی