امروز 11 دی خوشه اشک یک ساله شد . به همین دلیل تصمیم گرفتم که به این مناسبت این پست رو پربارتر بنویسم .
به همین دلیل مطالبی که به مناسبت اولین سالگرد تولد خوشه اشک می نویسم اینها هستن : اول منشور حقوق بشر کورش کبیر ، که احتمالا خیلی ها ازش اطلاعی ندارن (یعنی تا حالا جایی ندیدنش (متاسفانه)). همین طور معرفی قیصر امین پور به عنوان یکی از بزرگترین شاعران معاصر هست که در اکثر قالب ها شعر گفته ، از شعر نو گرفته تا شعر کهن ، از رباعی گرفته تا غزل . البته شاید بهتر بود که همون اوایل قیصر ادبیات ایران رو معرفی می کردم ، ولی فکر کنم اینطوری جذاب تر باشه . یعنی بعد از مدتها که شعرهاش رو نوشتم به معرفی شاعر این آثار زیبا بپردازم . در این پست هم به جای 1 مروارید ۶ مروارید نوشتم . همین طور دو داستان کوتاه و چهار شعر از استاد قیصر امین پور که دو تا شو تقدیم کردم به قربانیان حادثه دلخراش بم.
راستی روز اولی که این وبلاگ رو راه اندازی کردم ، وقتی در گوگل اسم قیصر امین پور رو جستجو کردم . 8-7 مورد بیشتر پیدا نکرد . ولی چند روز پیش که دوباره سرچ کردم موارد زیادی رو پیدا کرد و جالب اینجا بود که اکثر شعرهایی که پیدا کرد قبلا در این وبلاگ نوشته شده بود و تاریخشون هم بعد از تاریخی بود که من اونها رو در وبلاگم نوشته بودم . جالبه ، نه؟
یادمه اولین بار با قیصر امین پور در یکی از کتابهای دوره راهنمایی آشنا شدم . وقتی که درسمون رسید به شعر استاد دیگه تمام شعرهایی که تا حالا خونده بودم و به نظرم خیلی زیبا بودن در نظرم محو شدن و شعر قیصر جای اونها رو گرفت .
من وقتی که این وبلاگ رو ایجاد کردم قصد داشتم که اشعار قیصر امین پور ، سهراب سپهری و فریدون مشیری رو به صورتی یکسان در وبلاگ قرار بدم ولی وقتی به بسیاری از سایت های ادبی و شعر رفتم دیدم تا دلتون بخواد اشعار سهراب سپهری و فریدون مشیری وجود داره ، اما دریغ حتی یک شعر از قیصر امین پور . متاسفانه حتی سایتهای حرفه ای شعر نیز اسم قیصر امین پور رو در کنار شاعران معاصر ذکر نکردن . پس تصمیم گرفتم تقریبا تمامی پستهای خوشه اشک رو به اشعار قیصر امین پور اختصاص بدم . چون میدونم دوستان عزیز می تونن اشعار سهراب و مشیری رو در تمام سایتهای ادبی پیدا کنن . اما این وبلاگ اولین و فکر کنم تنها جایی در اینترنته که اشعار قیصر امین پور رو در اختیار دوستداران و علاقمندان به ایشون قرار میده . البته در یکی دو سایت 4-3 شعر از قیصر امین پور دیدم ولی همه اونها بعد از خوشه اشک ایجاد شدن و غیر از چند شعر ، شعر دیگه ای از استاد ننونشتن . در سایت دبیرستان دانش هم چند ماه پیش گزینه ی اشعار قیصر امین پور رو دیدم ولی هنوز به صورت لینک نبود .
و دیگه اینکه این احتمالا آخرین پست خوشه ی اشکه (البته تا بعد از کنکور‌) چون دیگه کم کم باید درسهام رو جدی تر دنبال کنم تا این بار دیگه کنکور قبول شم . البته ممکنه تا تیر ماه که دوباره بر می گردم چند پست دیگه بنویسم ولی دیگه به صورت منظم آپدیت نمی کنم. ( خدا رو چه دیدید شاید تیر ماه با دات کام برگردم )
**********
مروارید 18:بیزارم از جماعتی که درشتی را شجاعت و نرمی را ترس می پندارند . بیزارم از کسی که پرحرفی را ، دانش و سکوت را نادانی و ظاهرسازی را هنر می پندارند.
مروارید 19:در زندگی تنها دو مساله ی مهم یافتم:زیبایی و حق ، زیبایی ، که در دل عاشقان است و حق که در بازوان کارگران.
مروارید 20:چه بگویم درباره ی کسی که هرگاه صورتش را می بوسم ، به من سیلی می زند و آنگاه که به او سیلی می زنم ، پاهایم را می بوسد.
مروارید 21:بردگی قبل از آنکه در جسم باشد ، در فکر است .
مروارید 22:آیا شگفت نیست که ما مخالفان را بیشتر از موافقان خود به یاد می آوریم؟
مروارید 23:بلبل در قفس لانه نمی سازد تا بردگی را برای جوجه هایش به ارث نگذارد.
**********
نخستین بیانیه حقوق بشر در جهان( منشور حقوق بشر کوروش کبیر )
پس از فتح بابل در سال 538 پیش از میلاد ، کورش بیانیه ای برای اعلام اهداف و سیاست خود صادر کرد که بعدها نخستین منشور حقوق بشر شناخته شد . این سند ، بخشی از اصولی بود که کورش در نظر داشت برای برقرار صلح میان انسان ها تحقق بخشد. این بیانیه بر کتیبه ای گلی ، به زبان اکدی ، و به خط میخی نوشته شده است که در سال 1879 در نینوای عراق کشف شد و هم اکنون در موزه بریتانیاست.
کورش چنین می گوید:
آن گاه که من به آرامش و بی آزار به بابل درآمدم[1] ، در میان هلهله و شادی اورنگ فرمان روایی را در کاخ پادشاهی استوار داشتم [2] ...بی شمار سپاهانم به صلح در بابل گام برداشتند [3] . روا نداشتم کسی وحشت را بر سرزمین سومر و اکد فرا آرد[4] . نیازمندی های بابل ، و تمامی پرستشگاه های آنان را پیش دیده داشتم و در بهبود زندگی همگان کوشیدم[5] . همه یوغ های ننگین بردگی را از مردمان بابل برداشتم [6] . خانه های ویران شان را آباد کردم . به تیره بختی هاشان پایان دادم[7] .
مردوک،مهتر خدای، از کردارم شاد شد ، و به من، کورش ، پادشاهی که او را نیایش کرد ، و به کمبوجیه ، پسرم ، ... و به همه سپاهیانم ، مهربانانه برکت داد ، از ته دل، در پیشگاهش،خدایگانی والای او را بس گرامی داشتیم . و همه ی پادشاهانی که در بارگاه خود بر تخت نشسته اند ، در چهار گوشه ی جهان، از فرا دریا تا فرو دریا ... ، همه ی پادشاهان باختر زمین که در خیمه ها سکونت داشتند ، برای من خراج گران آوردند و در بابل بر پایم بوسه زدند . از ... تا شهرهای آشور و شوش ، آگاده ، اشنونا ، شهرهای زمبان ، مورنو ، دِر ، تا قلمرو سرزمینم گوتیوم ، شهرهای مقدس فراسوی دجله را که پرستشگاه هاشان دیرزمانی ویران بود تعمیر کردم و پیکره ی ایزدانی را که میان آنان جای داشتند ، به جای خود بازگرداندم و در منزلگاهی پایدار اقامت دادم[8] . تمام مردمان [آواره] را جمع کردم و خانه هاشان را به آنها بازگرداندم [9] ... اجازه دادم همگان در صلح بزیند[10] .
[1]اجتناب از شکنجه و خون ریزی.
[2]منشا قدرت خواست و ارده مردم است.
[3]تامین حقوق و آزادی های فردی و اجتناب از ایجاد اختناق و وحشت.
[4]جلوگیری از ایجاد حکومت مبتنی بر وحشت و اختناق.
[5]تکلیف حکومت به بهبود وضع زندگی مردم و حق برخورداری از سطح زندگی بهتر.
[6]از بین بردن بردگی و برده داری.
[7]حق برخورد از حمایت اجتماعی.
[8]احترام به تمام ادیان و مذاهب.
[9]احترام به حق مالکیت.
[10]حق برخورداری از صلح و آرامش.
**********
پیری
آناسینترا تعریف می کند که پسر کوچک اش-با کنجکاوی کسی که واژه ی جدیدی را می شنود ، اما هنوز معنای آن را نمی فهمد - از او پرسید:
-مامان ، پیری یعنی چه؟
آنا پیش از اینکه پاسخ بدهد ، در کم تر از یک ثانیه به گذشته سفر کرد و لحظات مبارزه ، دشواری ها و نومیدی های خودش را به یاد آورد و تمام بار پیری و مسئولیت را بر شانه هایش احساس کرد.چشمهایش را به سوی پسرش گرداند که خندان ، منتظر پاسخی بود . آنا گفت:پسرم به صورت من نگاه کن. این پیری است. و پسر چروک های آن صورت و اندوه آن چشم ها را تماشا کرد.چه باعث شد که پسرک تعجب نکند و پس از چند لحظه پاسخ بدهد:مامان!پیری چقدر قشنگ است؟
**********
لاک پشت
کلودیا مارتینز را در حال پیش خدمتی در کافه تریایی در سن دیگوی کالیفرنیا دیدم.چهار سال قبل ، در برزیل با کلودیا آشنا شده بودم و درباره ی زندگی اش در آمریکا برای دوستان ام صحبت کردم:به سختی سه ساعت در شبانه روز می خوابد - چون شبها تا صبح در یک کافه تریا کار می کند ، و تمام روزش را به پرستاری از کودکان مردم می پردازد.
یکی گفت نمی دانم چطور تحمل می کند.
یک آرژانتینی که سر میز ما نشسته بود ، پاسخ داد:در قصه های بودایی ، داستانی درباره ی یک لاکپشت هست . لاک پشت در لجن زاری پر از گل و لای راه می رفت ، که گذارش به معبدی افتاد ، در آن جا لاکپشتی را دید که لاک اش با طلا و جواهرات گران بها پوشیده شده بود . لاک پشت با خود اندیشید:رفیق قدیمی ، به تو حسودی ام نمی شود. تو غرق جواهراتی ، اما من دارم کاری را می کنم که دوست دارم.
**********
قیصر امین پور
زندگینامه ی قیصر امین پور
دکتر قیصر امین پور رو فکر نکنم کسی در ایران باشه که نشناسه ، ایشون دارای مدرک دکترا در زمینه زبان و ادبیات فارسی هستن و اشعارشون بسیار پخته است . ولی نمی دونم چرا در سایتهای ادبی که اشعار شاعران دیگر رو می نویسن از اشعار قیصر امین پور خبری نیست . شاید به این علت باشه که اونها قیصر رو نمیشناسن و این وظیفه دوستداران ایشونه که استاد رو به دیگران معرفی کنن.
سال و محل تولد: 1338 - گتوند خوزستان
زندگینامه: وِی تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را در گتوند و دزفول به پایان برد سپس به تهران آمد و دکترای خود را در رشته زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران در سال 1376اخذ کرد. وی فعالیت هنری خود را از حوزه اندیشه و هنر اسلامی در سال 1358 آغاز کرد و اشعار زیادی منتشر کرد. وی از سال 1367 سردبیر مجله سروش نوجوان است و از همین سال تاکنون در دانشگاه الزهرا و تهران به تدریس اشتغال دارد. از در سال 1382 نیز به عنوان عضو فرهنگستان ادب و زبان فارسی انتخاب شد.
آثار: مجموعه اشعار تنفس صبح-1363 در کوچه آفتاب - 1363 آینه های ناگهان - 1372 گزینه اشعار-1378 گلها همه افتابگردانند-1380 اشعار برای نوجوانان منظومه ظهر روز دهم-1365 مثل چشمه مثل رود-1368 به قول پرستو-1375 نثر ادبی طوفان در پرانتز-1365 بی بال پریدن-1370
منبع http://www.persian-language.org
دو مطلب هم از چلچراغ درباره ی استاد
قیصر امین پور در جایی شروع می شود که عشق در آن پایان می یابد[1] . او خود را اینگونه معرفی میکند. با این همه پایان عشق هرگز به این معنی نیست که قیصر از جنس عشق نیست . او مردی است در نهایت حس و شعور و شعر . درست مثل آینه ای که ناگهان ، در برابر جرقه ای می تابد و اعلام حضور می کند . اگر ما جرقه ای کو چک شویم ، حتما این آینه ما را به ما نشان خواهد داد.
قیصر در دوم اردیبهشت ۱۳۳۸ در شهر گُتوند به دنیا آمد . همان طور که خود گفته است عشق اول او نقاشی بود ولی سرانجام سراغ شعر را گرفت و شعر او را به دانشکده ادبیات دانشگاه تهران کشاند. او تحصیلات خود را در رشته زبان و ادبیات فارسی به پایان رساند و رساله دکتری خود را به راهنمایی دکتر شفیعی کدکنی نوشت و در همان جا به تدریس مشغول شد. شعرهای او در مجموعه های در کوچه سار آفتاب ، تنفس صبح ، آیینه های ناگهان و گلها همه آفتابگردانند منتشر شده است . بی بال پریدن ، گفت و گوهای بی گفت و گو و طوفان در پرانتز هم آثار نثر اوست. قیصر سالهاست که سردبیر مجله سروش نوجوانان است و دو مجموعه شعر هم برای نوجوانان دارد : مثل چشمه ، مثل رود و به قول پرستو .
[1] اشاره دارد به این شعر قیصر امین پور:
و قاف
حرف آخر عشق است
آنجا که نام کوچک من
آغاز می شود!
قیصر از زبان دکتر شفیعی کدکنی
از دکتر مسعود جعفری شنیدم برای قیصر امین پور ویژه نامه ای می خواهید منتشر کنید . به سهم خودم به عنوان یک خواننده عاشق شعر از شما سپاسگزارم . قیصر با تمام معیارهایی که من در گزینش شعر ، به گونه ای تجربی بدان رسیده ام ، شاعری است برجسته و بی هیچ تعارفی ، سرآمد اقران خویش است. آنچه از نمونه های شعر او در حافظه جوانان و دانشجویان دیده ام - و در این زمینه حواسم کاملا جمع است - گواهی است عدل بر صدق این گفتار .
از دید من تمام هنرمندان و چهره های ادبی عصر ما ، به دو گونه تقسیم می شوند:
آنها که خودشان هستند و هنرشان ، و آنها که ضمائمی دارند . قیصر در شمار آنهاست که از هرگونه ضمیمه ای بی نیاز است و بادا که همواره چنین باشد.
**********
خاطره(قیصر امین پور)
آیینه ها دچار فراموشی اند
و نام تو
ورد زبانِ کوچه ی خاموشی
امشب
تکلیف پنجره
بی چشمهای باز تو روشن نیست!
بهمن 70
**********
سوگند(قیصر امین پور)
مردم همه
تورا به خدا
سوگند می دهند
اما برای من
تو آن همیشه ای
که خدا را به تو
سوگند می دهم!
**********
این دو شعر رو هم تقدیم می کنم به قربانیان فاجعه ی بم
آواز عاشقانه(قیصر امین پور)
آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست
حق با سکوت بود ، صدا در گلو شکست
دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست
سر بسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست
ای داد ، کس به داغ دل باغ دل نداد
ای وای ، های های عزا در گلو شکست
آن روزهای خوب که دیدیم ، خواب بود
خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست
«بادا»مباد گشت و «مبادا» به باد رفت
«آیا»زیاد رفت و «چرا» در گلو شکست
فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست
تا آمدم که با تو خدا حافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا... در گلو شکست
قطع نامه ی جنگل(قیصر امین پور)
طوفانی از تبر
ناگه به جان جنگل
افتاد
و هر چه را کاشته بودیم
طوفان به باد داد
در گرگ و میش آتش و خاکستر
جنگل ولی هنوز
نفس می کشید
جنگل هنوز هم
جنگل بود
هر چند در دلش
جای هزار خاطره تاول بود
جنگل بلند و سبز
بپا خاست
و با تمام قامت
این قطعنامه را
با نعره ای بلند و رسا خواند:
جنگل هجوم طوفان را
تکذیب می کند!
جنگل هنوز جنگل
جنگل همیشه جنگل
خواهد ماند!
امیدوارم بم نیز دوباره کمر راست کنه و دوباره سبزِ سبز مثل روز اول زندگی جدیدی رو آغاز کنه.