مرواريد 13:اگر مي خواهي کسي را به حقيقت بشناسي ، منگر به آنچه که دارد بلکه بنگر به چه مشتاق است.
**********
عصيان
لوييز کارلوس پرستِس-مهمترين رهبر کمونيست برزيلي - پس از سال ها تبعيد در مسکو ، خود را براي بازگشت به برزيل آماده مي کرد. پسرش(که اين داستان را براي من تعريف کرده)، تصميم گرفت از بازگشت پدرش فيلم برداري کند.پرستس او را از اين کار منع کرد. اما پسرش که مي دانست در برابر يک رخ داد تاريخي مهم است ، دستگاه هايش را به فرودگاه برد و شروع به ضبط همه چيز کرد. در يک لحظه ي مشخص ، پرستس متوجه شد چه خبر است؛ دوستانش را رها کردو خود را به بالاي سر پسرش رساند.
لوييز کارلوس پرستِس پسر برايم تعريف مي کرد:فکر کردم پريشان ترين لحظه ي زندگي ام رسيده . اما پدرم خودش را به من رساند،در چشم هايم نگاه کرد و گفت :«آفرين . تو درست کاري را کردي که من ممنوع کرده بودم ، و اين نشانه ي ارزش توست . اميدوارم اين پايداري را همواره در برابر ديگران نيز حفظ کني.»
**********
روز مبادا (قيصر امين پور)
وقتي تو نيستي
نه هست هاي ما
چونانکه بايدند
نه بايدها...
مثل هميشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض مي خورم
عمري است
لبخندهاي لاغر خودرا
در دل ذخيره مي کنم:
باشد براي روز مبادا!
اما
در صفحه هاي تقويم
روزي به نام روز مبادا نيست
آن روز هرچه باشد
روزي شبيه ديروز
روزي شبيه فردا
روزي درست مثل همين روزهاي ماست
اما کسي چه مي داند؟
شايد
امروز نيز روز مبادا
باشد!
وقتي تو نيستي
نه هست هاي ما
چونانکه بايدند
نه بايدها....
هر روز بي تو
روز مباداست!