بی رویایی از هیچ
در وهم و خیال
چه زود گذشت قصه گذر
و گذر کردی از من بی هیچ کلامی هیچ نگاهی
گفتم بگو چیست راز نشستن در نگاه دیگری
باز هیچ کلامی
ننگریستی
به نگریستنم
و باز قصه گذر از نگاهت
بی هیچ کلامی
و سالهاست برگهای پاییزی خودشونو رنگی می کنند به پیشوازت
تا تو بیایی بگذری
و اینبار حتی نیومدی به دیار
قصه گذر شده بود قصه فرار