برای «درخت ابدی»
چند سال پیش، به دعوت دوست عزیزی، به شرکتی رفتم که تازه مشغول ترجمه و تدوین یک مجله‌ی هفتگی «کمیک‌استریپ» شده بودند که حتی مجوز پخش آن را هم در مدرسه‌های دولتی گرفته بودند. کار در سطح حرفه‌ای بود و در نظرم جذاب. قرار بود بر سر این که در چه زمینه‌ای می‌توانم با آن‌ها همکاری کنم گفت‌وگو کنیم: شراکت کنم یا کار قلمی، یا هر دو. در لابه‌لای بحث‌ها، دوست عزیزم جمله‌ای گفت که هنوز توی گوشم زنگ می‌زند: «همه‌ی آدم‌ها بَدند، مگر این که عکسش ثابت شود!» وقتی این را از زبان او شنیدم، بی‌اختیار گفتم: «چقدر وحشتناک!»
روزگار بدی شده است، ولی آیا همه هم بد شده‌اند؟
همین ماه گذشته، به‌خاطر این که یکی از همکارانم نیاز به مبلغی داشت، ناچار به بچه‌ها گفتم که حقوقشان را یک هفته دیرتر پرداخت خواهم کرد. وقتی بچه‌ها ماجرا را فهمیدند که کسی از همکارانشان نیازمند است، همه بی‌استثنا و مصرّانه خواستند که حتی اگر دیرتر هم شده حقوقشان را بپردازم و اول مشکل دوست مشترکمان را حل کنم. حتی همکاری از من خواست، اگر لازم است، حقوق این ماهش را با یک ماه تأخیر بپردازم.
وقتی می‌بینم دوستی، بی‌سابقه‌ی صمیمیت و بی‌آن‌که من از او خواسته باشم، کتابی را که حدس زده لازم دارم برایم می‌خرد و به دفتر می‌آورَد، وقتی می‌بینم همسایه‌ای زنگ در ما را می‌زند و محترمانه از من اجازه می‌گیرد که چون مهمان دارد موقتاً ماشینش را جلو ِ پارکینگ ما بگذارد، وقتی می‌بینم کارت بیمه و ماشین کسی در کیفی جلو ِ خانه‌ی ما پیدا می‌شود و یابنده خودش را به آب و آتش می‌زند تا صاحبش را بیابد، وقتی می‌بینم کسی قطعه‌ای طلا یافته و به دفتر فنی می‌آید که برایش برگه‌ای را کپی کنند که رویش نوشته «یک قطعه طلا پیدا شده» و صاحب دفتر فنی حاضر نمی‌شود بابت تکثیر این برگه از او پولی بگیرد، وقتی مدیر طراز اول معتبرترین مؤسسه‌ی فرهنگی کشور به‌خاطر اخراج کارمندش کیفش را برمی‌دارد که برود، دلم آرام می‌شود: هنوز خوبی نمرده است. هنوز معنویتی اجتماعی در درونمان، یا در درون بعضی‌ها، هست که ما، یعنی دیگران، می‌توانیم به آن تکیه کنیم.
دیگر خسته شده‌ام از این جمله که همه دزد شده‌اند ــ و البته غالباً گوینده خود را جزو کسانی می‌داند که مالش را دزدیده‌اند ــ و همه باید برای ادامه‌ی حیات دست به کارهای خلاف بزنند. در جایی که مردمش این‌طور فکر می‌کنند، اگر کسی مثل من ادعا کند که خوبی‌ها را بیش از بدی‌ها می‌بیند، لابد در نظر این مردم، احمق و نادان و دست‌کم خوش‌خیالش می‌پندارند. اما این به آن معنا نیست که آگاهی و احتیاط را کنار بگذاریم. معمولاً گرگ‌صفتان از همین آرامش خاطر به درون اعتماد عمومی رخنه می‌کنند. اصلاً «لمپنیسم»، که در ایران به‌اشتباه به‌معنای «لات‌بودن» به‌کار می‌رود، به همین معناست: کسب درآمد به هر شیوه در شرایط بدِ اقتصادی.
در چنین وضعیت متناقضی که آدمی انگار روی بند راه می‌رود، چگونه با دیگران باید هم‌زیستی کرد؟ آیا باید آن‌قدر خوش‌خیال بود و به همه چندان اعتماد کرد که ببینی در بلندمدت تخصص و وقت خود را مفت از دست داده‌ای و در کوتاه‌مدت سرمایه‌ات را؟! یا باید آن‌قدر بدبین باشی که حتی در خلوت خود قدیمی‌ترین و صمیمی‌ترین و انسان‌ترین دوستانت را به چشم دزد نگاه کنی؟!
چند سال پیش، وقتی درباره‌ی موضوع دیگری با درخت ابدی حرف می‌زدم، تعبیر «معصومیت آگاهانه» را، گویا از ویلیام بلیک، به‌کار برد که در این چند سال کوشیده‌ام در زندگی اجتماعی همین روش را اختیار کنم. معصومیت آگاهانه، به زعم من، یعنی نه آن‌قدر خوش‌خیال و نه این‌قدر بدبین... باید بدونِ بدبینی به دیگری اعتماد کرد، ولی نباید با خوش‌خیالی چشم را بر روی همه‌ی حرکات او بست؛ بلکه باید با دقت رفتار او را زیر نظر داشت. شاید بهتر باشد هنوز به توصیه‌ی روان‌شناسان اجتماعی شصت ـ هفتاد سال پیش گوش کنیم و با خود تکرار کنیم: «نه بدبین، نه خوش‌بین، بلکه واقع‌بین باید بود!»
حالا، با این روش که اختیار کرده‌ام، چندسالی است که نه ضرر بزرگ مالی کرده‌ام و نه وقتم را رایگان فروخته‌ام، در عین حال، از هم‌نشینی با دیگران هم لذت برده‌ام و آن‌ها را دزد و کلاه‌بردار نینگاشته‌ام و اگر کسی امروز به من بگوید «همه بَدند، مگر این که عکسش ثابت شود»، به‌جای این که به او بگویم «چقدر وحشتناک!»، به او می‌گویم: «به‌جای این که دیگران را متهم کنی، نگاه و رفتار خودت را اصلاح کن!»