شمع رخش به جای مهء شب گُزیده ام
عشقش به قیمت دل و جانم خریده ام
در آسمان بخت من نا توان عشق
جزماهِ روی دوست جمالی ندیده ام
از شهد وقند بوسه­ء خوبان مگوبه من
گردیده ام شکـر؛ زلبش تا گزیده ام
فردوس زیرپای من اُفتاده در مقام
تا گردی گشته وسـرراهش خزیده ام
قامت رساچوتیر پریدم به سوی او
همچون کمان به سُجدهء پایش خمیده ام
برهرطرف نظر فگنم جلوه­یی ازوست
وز هر زبان کلامی به وصفش شنیده ام
«واهب» مپرس هوش زچی رفته ازسرم
من قطره­ی هلاهُلِ هجرش چشیده ام
24-04-2010