شب ها تا به صبح به یاد فرداهای عشق در دیار خستگان
به امید دیدن چشمانِ سیاهِ امید در پی نوری سپید
به سرانجام روزگار تلخ
می روم، می روم تا فراسوی دل تا آن سوی آسمان
در غبارِ
سبزِ رودخانه با گرمای رنگین صداقت به هوایِ
بارانِ عشق
می خوانم،ترنم،ترانه،تبسم و تندیسی از محبتِ روز
به دنبال سرمایِ سختِ کوهستان، سر خسته عاشقان
به اندیشه های آبی دوست
لبخند می زنم به دیروز بی رحم به روزگار بی وفا!