عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 365
نویسنده : جاذبه وب

 

با ظهور سبک زلال، معلومات ما عمیق و عمیقتر گشت.

و معلوم شد که آقای نیما و  آقای شاملو  هیچ کار تازه ای در ادبیات انجام نداده اند.

هنجار شکنی و ساختار شکنی نکرده اند.

قالب جدیدی در شعر ایجاد ننموده اند.

آنان فقط یاد آور شده اند که در قالب های نثر نیز می توان شعر نوشت.

چنانکه از قرن سوم تا به حال در ادبیات ترکی و عربی و فارسی و انگلیسی ( اروپایی ) ، شواهد بیشماری بر این امر موجود است.

در حقیقت، همه ی قالب ها و سبک ها در زمان خودشان نو هستند و به روز  و نو شدن محتوای ساختارها مربوط به حرکت زمان میشود نه بر شخصی خاصّ چون  آقای علی اسفندیاری.

به عنوان مثال عامل ایجاد شعر  مقاومت در  قالب غزل  در ایران ، دوران هشت سال دفاع مقدّس است.

*

آنان که با توهین های غلیظ بر سبک زلال می تازند طرفداران افراطی همین قالب های نثر هستند که جوانان مملکتمان را از توجه به اوزان و قوانین شعر به تنبلی کشانده و  بر اصالت و تمدّن فرهنگمان بی تفاوت می نمایند. گذشتگانی چون حضرت حافظ  و  حضرت فردوسی و حضرت سعدی و شیخ انصاری و مولانا و حضرت نسیمی و  حضرت فضولی و ...  آنقدر در اجرای اوزان و نظم و انضباط  قوی بودند که  خجالت می کشیدند منثور هایشان را ( علیرغم  اینکه دارای محتوایی پر از احساس و استعاره  و  آرایه های بکر بودند ) به عنوان شعر ، بر عالم  ادبیات  معرفی نمایند.

آنوقت یکی آمده گفته سعدی و حافظ و فردوسی به هوشش نرسیده ، بنابر این من باهوشترم  و  چنین و چنان کردم. سوء استفاده از زمان و نوعی کلاهبرداری ادبی به قصد کسب شهرت که حاصلش خیانت به اصالت موسیقی شعر یک تمدّت بزرگ بوده  است، نرم نرمک ذهن هوشمندان و ریش سفیدان ملاحظه کار ادبیات را  هم  به هواداری مشغول داشت.

بنابر این ،  توهین کنندگان بر گذشتگان و  اصالت و  تمدّن و  مسخره کنندگان انتظام زلال و هکذا حقیر شماران ِ جریان شعر زلال، از زلالیّتِ پیام ِ این سبک قانونمند ، واهمه دارند. آنها می ترسند با گسترش قالب های عروضی سبک زلال و انتشار انقلاب موسیقی شعر ، قدیمی بودن  قالب شعر نو  ( نیمائی و سپید و امثالهم )  آشکارتر گردد.

بنده جدید بودن قالب زلال و  سبک بودن این جریان را با دهها مشخٌصه به اثبات رسانده ام.

از مهمّترین مشخّه های سبک جدید بودن زلال، شکل قانونمند ساختار  بیرونی و  موسیقی خاص و بی سابقه ی آن است که قبل از  تحویل اینجانب به دنیای ادبیات، در هیچکدام از سبک ها و مکتب های دنیا سند نداشته است. ایضاً فرم هنجار و قواعد ساختار و موسیقی خاص زلال ، بر طبق قوانینی است که آن قوانین تا قبل از تولد زلال در جایی مکتوب و عملی نبوده است.

با توجه به دلایل و شواهد و  بررسی های فنون ادبی ، « زلال » ، اولین و بزرگترین ساختار شکنی را بعد از نثر و نظم کلاسیک در دنیای ادبیات انجام می دهد. لذا  نام « شعر نو » از جمله « سپید » و « نیمائی » و نثرهای کوتاه  و  شبیه اینها ، همه ، کپی و تکرار قالب های نثر ( انواع بحر طویل و  نثر موزون و  نثر  مرسل و نثر مسجّع و  نثر ادبی و  نثرهای  اروپایی و  امثالهم ) هستند که تغییر  اسم  داده اند.

وقتی که بنده این چنین حرفهایی را بطور کاملاً شفّاف و خالی از گنگ بودن  بیان می دارم  ، طرفداران شعر به اصطلاح « نو ! »،  می گویند فلانی می خواهد با چنین حرفهایی ، خودش را مطرح سازد. در حالی که بنده چنین نیّتی ندارم  و جرمم صاف و شفاف بودنم است. من نمی خواهم با ریا کاری و  حمایت دروغکی از  ناحق، بطور الکی بر طرفداران زلال بیفزایم. طرفداران و دوستداران زلال قبل از اینکه از زلال حمایت فرمایند باید خودشان زلال باشند. زلالدوست هزار رنگ و غیر منطقی و زلالسرای مشروط ،  به درد نسل با هوش حال و آینده نخواهد خورد.

طرفداران متعصّب و  افراطی  قالب نثر موزون نیمایی و  قالب نثر مرسل سپید که از  مقابله با زلال در مانده اند ، کار را به جایی رسانده اند که حتّی  دست به تهمت و افترا زده و  تخلص بنده را بطور مستقیم و غیر مستقیم  در مقالاتشان ، اسباب حمله به زلال قرار داده و به قصد محکوم  کردن جریان شعر زلال و تثبیت شهرت « نیما » ، بطور گستاخانه  اشاره بر دادائیسم نموده اند. در حالی که  تخلص بنده راز دارد و  بطور کلّی جدا از مفهوم دادائیسم  می باشد. به عبارتی تخلص بنده هیچ ربطی به مکتب دادائیسم ندارد. مخالفین زلال چنان خودشان را گم کرده اند که  اصلاً معلوم نیست که چه می خواهند بگویند. خودشان را به آب و آتش می زنند که زلال را  در همین چند سالگی اول دوره ی دبستان خفه نمایند و یا به نفع کسی که با کلاهبرداری و اغفال نسل جوان ، در ادبیات به شهرت رسیده ، بهره برداری نموده باز هم بزرگترش بکنند.  علت دشمنی شان  هم این است که با به میدان آمدن زلال، عدم هنجار شکنی ، عدم ساختار شکنی و عدم قالب جدید بودن نثرهای نیمایی و سپید و نوه نتیجه هایشان ( با نام های مختلفی چون طرح و شعر کوتاه و نثرواره و نثر کوتاه و ... ) بیشتر نمایان می گردد. لیکن به فکر پاپوش های دیگر  نیز هستند. البته ذرّه ای بیم ندارم . دادا هم خدا دارد.

دُزدی شهرت و سوء استفاده ی غیر حقوقی از احساسات مردم  و  خر حساب کردن با سوادها و اساتید فنّ،  به خاطر  بزرگ کردن و تثبیت یک مقام  ساختگی در تاریخ ادبیات ، خدمت به نسل های پاک و خون دل خورده ی ادبیات این دوران نمی باشد. از « نیما » یک بُت ساختن و به خاطر  حفظ  اسم «نیما»  به روی حقیقتی چون « جریان زلال » پرده کشیدن از  عدالت و جوانمردی نیست. 

*

خلق شعر در قالب های سبک زلال کار هر شاعر نمی باشد. ممارست و مهارت می خواهد. و قرار بر این هم نیست که هر کس  استعداد و قدرت سرودن شعر زلال را ندارد دشمن زلال بوده  و  از هر فرصتی جهت شکست دادن این جریان بزرگ ادبی استفاده نماید . البته سخت است زلال سرودن  بر  شاعری که از کودکی عادت به اوزان همدست نظم کلاسیک و  نثر کلاسیک کرده است. این چنین شخصی اگر بخواهد بدون ممارست و ناگهانی به زلالسرایی بپردازد نیمه راه و لنگ خواهد ماند. لذا باید از  عادت بیرون آید و به تمرین جدّی در  قالب های سبک زلال بپردازد. از عادت بیرون آمدن نیز به معنی پشت کردن به نظم و نثر کلاسیک ( مرسوم گذشته ) نیست بلکه ضمن حفظ  هنجار کلاسیک ، در اعتیاد به یک هنجار جدید و متفاوت به نام زلال و کسب مهارت نیز  همّت گماردن و  از هیچ کوشش و جوششی  دریغ ننمودن است. چنانکه بنده  در  عصر حاضر ، هم  غزل  می سرایم  هم  زلال.

لیکن شعر زلال به نگین انگشتری می ماند که هرچه رویش کار کنیم و هرچه کلامش را بساییم آنقدر  بر جلایش افزوده خواهد شد.

عدّه ای آنقدر در جهالت غوطه ورند که آدم شک می کند  نگاه کجشان از بی سوادی است یا لجاجت و حسد و غرور !

پس ناظران واقعی عدالت در ادبیات ، به کدامین گوشه ی عالم  نظاره گرند؟!

قرار نیست که به قصد بزرگ کردن آقای نیما و  آقای شاملو  و یا تثبیت  شعر به اصطلاح « نو » ، زلال را اینگونه ناجوانمردانه به محاصره انداخته و  هر گونه تازیانه ای را در سر  هر کوی و برزنی برایش مجاز دانند. و قرار هم نیست که عدّه ای با دیدن  پیشرفت زلال  و  بعد از پیروزی زلال ، ( با سؤ استفاده از موقعیت شغلی و زمانی)،  از این جریان ، به  تثبیت و بزرگ کردن نام « نیما » در تاریخ ادبیات ، سؤ استفاده و بهره برداری نا عادلانه نمایند. به عنوان مثال کسی که دیروز  در راستای مواظبت از « نیما» گفته : « شعر زلال ، ضدّ شعر است » ، حقّ ندارد  امروز  زلال را  به قصد سؤ استفاده ، در ردیف « شعر نو » ، معرفی نموده و یا با پسوند و پیشوند قرار دادن کلمه ی « نیما » بر آن ،  جزئی از  میراث خاندان نیما به شمار آورد.

اینها می گویند: زلال را به طریقه های مختلف بکوبیم اگر شکست خورد  که هیچ  و اگر پیروز در عرصه  گشت، به نفع « نیما » بهره برداری نماییم.

زلال، تعریف و قانون دارد که آن تعریف و قانون را نه امثال آقای اسفندیاری  و آقای شاملو  و هر شخصی دیگر از گوشه گوشه های جهان ادبیات، بلکه خودم نوشته ام  و  اهل ایرانم.

صحبت، صحبت نام و شهرت نیست.

صحبت صحبت افراط در وطن پرستی نیست.

صحبت، صحبت حفظ امانت است.

شعر زلال با شعر نو نه تنها هیچ میانه ی مشترکی ندارد بلکه مرامش مخالف مرام شعر نو است. آن خیانتی که شعر نو در طول یک قرن اخیر  بر فرهنگ  و تمدّن عمیق و ریشه دار ما کرده کمتر از  شبیخون های بزرگ فرهنگی در دنیا نیست. نیما و شاملو ، بیگانگانی را به آرزویشان رساند که دهها قرن بود به انتظام شعر و موسیقی ادبیات در تمدّن بزرگ و ریشه دار ما حسادت می ورزیدند. هر چند که تلاش بسیار می رود تا به رنگ توجیهات بیفزایند اما اینها همه زائیده ی تفکّراتی است که با متانت فرهنگی ما مغایرت دارد:

آری، « نیما » به ما یاد می دهد که می توان به گذشتگان و آیندگان بی احترامی کرد و برایشان تهمت و افترا زد و برایشان  ( بلا نسبت شما ) دزد و خر گفت .  نیما به ما یاد می دهد که چگونه می توان با برهم زدن قانون و نظم موسیقی شعر، بطور بی ادبانه تیشه به ریشه ی فرهنگ و تمدّن ایران زد. نیما به ما یاد می دهد که چگونه می توان شعر را در قالب های مختلف نثر چنان نوشت که خواننده را گیج نگه داشت. نیما به ما یاد می دهد که به هرچه از دهن پرید می توان شعر گفت. نیما به ما یاد می دهد که چگونه نثر را شعر کنیم که همه ادّعای شاعری بنمایند. نیما به ما یاد می دهد که هر بی سوادی میتواند شاعر باشد و به شهرت برسد. نیما به ما یاد می دهد که بر قالبی چون غزل که عروس قالب های شعر است، چگونه بی علاقه شویم...... اینها همه آرزوی مغزهای کدری بود که  قرنها بر انتظام  موسیقی تمدّن بزرگ و ریشه دار ما از دور  حسادت می ورزیدند. آری، اینها را فکری « نو » می دانند که  گویا تا به حال شخصِت های بزرگی چون سعدی  و فردوسی نتوانسته بودند به سبک تبدیل نمایند!!!!!!!

نیما به ما یاد می دهد که شعر های منظوم گذشتگان این تمدن را نخوانیم ، و شیوه هایشان را به کار نبریم ، زیرا آنها کهنه شده اند. پندهایشان کهنه شده است. پیامشان کهنه شده است. مرامشان کهنه شده است . قیامشان کهنه شده است. عرفان و معنویتشان کهنه شده است . موسیقی منظّمشان از مُد افتاده است، عالمشان کهنه شده است...

نیما به ما  یاد می دهد که بی نظمی و بی انضباطی در شعر را با بهانه ی آزادی از قید و بند رواج بدهیم. پیام و حالمان درهم و برهم و کدر و گنگ باشد. مست حال و هوای عرفانی نباشیم. نیما به ما یاد می دهد که زیاد آسمانی نباشیم و از معنویّت دم نزنیم.

نیما به ما می آموزد که چگونه می توان راحت طلبی و تنبل پروری را به عنوان هنر در بین جوانان ترویج داد.

نیما به ما یاد می دهد که شعر یعنی فقط لولیدن در زمین خاکی.....  )))

دیگر نمی خواهم  بیشتر از این به قضیّه طول دهم.

آنهایی که نیما را به ادبیات ایران بُت کرده اند هیچ جای بالیدن ندارند.

لذا چشم طمعشان را از زلال بردارند.

شعر زلال با شعر نو  فرق های  اساسی دارد که به چند نمونه از آنها اشاره می کنم:

1-  شعر زلال نظمی خاص در موسیقی شعر ایجاد می کند ولی شعر نو انتظام موسیقی شعر را به هم می زند ( یعنی موسیقی شعر را خراب می کند ).

2-  شعر زلال قانون و قاعده دارد در حالی که شعر نو  قانون و قاعده و انضباط ندارد

3-  شعر زلال سابقه ندارد در حالی که شعر نو سابقه دارد

4-  شعر زلال، شکل حاصل از اوزان قالب دارد ولی شعر نو  شکل حاصل از اوزان قالب ندارد.

5-  شعر زلال دارای هنجار و ساختار جدید است در حالی که شعر نو  محصور در هنجار  قدیم و ساختار کهن میباشد.

آنهایی که با حقیقت لج می کنند باید بیشتر بدانند تا از جهالت بیرون آیند.

*

نسل ها را ننگ هست
شاعـری کــــــه جاهل ِ فرهنگ هست
پیــروی از جهـل می ســوزد تـمـدّن را ز بیـــــخ
وای از آن طبعی که لای سنگ هست
سنگ،یکصد رنگ هست

*

 

متشکرم از اینکه برای مطالعه ی متن  فوق چشم رنجه فرمودید.

دادا

بیست و هشم مهر - سال نود و سه

 

 

مطالب مرتبط:

- مفهوم آزادی در ادبیات:  http://hagzolal.blogfa.com/cat-24.aspx

- تفاوت شعر و نثر:  http://hagzolal.blogfa.com/cat-26.aspx

- خطای بزرگ ادبی :    http://hagzolal.blogfa.com/cat-28.aspx

- شعر منثور چیست:     http://hagzolal.blogfa.com/cat-29.aspx

زلال هیچ ربطی به دادائیسم ندارد http://hagzolal.blogfa.com/cat-32.aspx :  

- نگاهی دقیق به جریان شعر زلال   http://www.hagzolal.blogfa.com/cat-21.aspx

- جواب دادا به عباس حاکی و مخالفان مشابه:  http://hagzolal.blogfa.com/cat-33.aspx

 

 

 

 

 


تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 295
نویسنده : جاذبه وب


تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 402
نویسنده : جاذبه وب

 

 

جواب به آقای عباس حاکی و مخالفین مشابه

 

در خصوص سبک زلال

 

 

آقای حاکی، سلام عرض می کنم به خدمتتان

شما پرسیده اید که چه عاملی مجوز و نیاز زمان، برای ارائه و پیشنهاد شکل شعری «زلال» است؟

بنده به طریقی دیگر سئوالتان را تکمیل می کنم: آیا زلال چه چیزی بر ادبیات می افزاید که زمان نیاز دارد؟

و همچنین بی توجه به حساب و کتاب «هجا» که کانون صوت است گفته اید: « هوشنگ ایرانی در سال ۱۳۳۱ عین همین شکل ( یعنی عین شکل زلال ) را برای بیان شعر گونه ای که فقط بیان صوت بود عرضه داشت.....»

که در حقیقت با شاهد آوردن مطلب زیر به قصد ایجاد شبهه ، چنین تداعی کرده اید که گویا  زلال از قبل بوده و ریشه در گذشته دارد و بقیه ی کلامتان جانماز به آب کشیدن است.

 

آ

آ،یا

«آ» بون نا

« آ » ، « یا » بون نا

آ اوم ، اومان، تین تا ها ، دیژداها

مین تا اودان: ها

هومان هون:ها

میدون:ها

ها

 

به فرض اینکه آرایش نوشته ی فوق در منبع چاپی اصلی اش به همان صورت است که مرقوم فرموده اید. حالا من بررسی می کنم.

 

4- آ

3- آ،یا

2- «آ» بون نا

1- « آ » ، « یا » بون نا

+ - آ اوم ، اومان، تین تا ها ، دیژداها

1- مین تا اودان: ها

2- هومان هون:ها

3- میدون:ها

4- ها

 

سطور (1):

1- « آ » ، « یا » بون نا

1- مین تا اودان: ها

که از لحاظ تعداد هجا مساوی و قرینه نیستند.

 

سطور (2):

2- «آ» بون نا

2- هومان هون:ها

که از لحاظ تعداد هجا مساوی و قرینه نیستند.

 

سطور (3):

3- آ،یا

3- میدون:ها

که از لحاظ تعداد هجا مساوی و قرینه نیستند.

 

سطور (4):

4- آ

4- ها

که از لحاظ تعداد هجا مساوی اما با توجه به اختلاف زیاد تعداد هجای سطور اطراف با سطر مادر فرضی ناقرینه و نا مناسب می باشد .

لذا با این حساب که سطرهای اطراف از لحاظ هجا مساوی یا قرینه نیستند سطر وسطی نیز نمی تواند به عنوان سطر مادر در نظر گرفته شود.

سطر وسطی نوشته ی فوق این است:

 

آ اوم ، اومان، تین تا ها ، دیژداها

 

که از  لحاظ تعداد هجا ( جهت تعادل و ایجاد شکل ) نا مناسب با سطرهای اطراف است.

روی این اصل، اگر بخواهیم  شکل حقیقی نوشته ی فوق را بر اساس وزن و ریتمش ( تعداد هجا ) به دست آوریم  ابتدا فرم هجا را تعیین کرده و معادل تعداد هجا ، وضعیّتش را جهت آرایش قانونی استخراج می کنیم :

 

 4- آ (1)

3- آ،یا (2)

2- «آ» بون نا (3)

1- « آ » ، « یا » بون نا (4)

+ - آ اوم ، اومان، تین تا ها ، دیژداها (10)

1- مین تا اودان: ها (5)

2- هومان هون:ها (4)

3- میدون:ها (3)

4- ها(1)

 

فرم هجای آرایش فوق:

1-2-3-4-10-5-4-3-1

کاملاً نامنظّم و بدون حساب

 

دقّت:

 

ا

اا

ااا

اااا

اااااااااا

ااااا

اااا

ااا

ا

شما اگر به سطر وسطی  نگاه کنید به وضوح معلوم است که هیچ تناسبی جهت ایجاد شکل با سطور اطرافش ندارد. پس با این حساب، سطور قرینه ندارد. وقتی سطور قرینه ندارد یعنی سطر مادر نیز ندارد.

لذا نوشته ی فوق، یکی از انواع نثر است که تهی از  ساختاری تعریف شده در ردیف نثرهای متنوّع دادائیستی قرار دارد.

آقای حاکی!  قالب های سبک زلال چهار شکل قانونمند دارند که عبارتند از  مثلث، پنج ضلعی، لوزی و شش ضلعی که هر کدامشان بر اساس رعایت وزن و تعریف بدست می آیند و در حقیقت ریتم قانونی شعر است که شکل بیرونی ساختار را آرایش می کند. شما و یا بهتر بگویم، مخالفان زلال، این نوشته ی دادائیستی را نسنجیده آرایش نموده و در برابر یکی از  اشکال قانونمند قالب های سبک زلال ( مثلث ) قرار داده اند و خیال کرده اند که یک « مثلث » است و دیگران را نیز احمق فرض کرده اند. آیا مگر بنده قبل از تولد زلال ، مثلث ندیده بودم که برایم مثلث درست کرده اید؟ دنیا پر از اشکال مثلث است. لیکن چنین ترفندهایی به قصد ایجاد شبهه و اغفال جوانان پاکدل، برازنده ی بزرگان نیست.

برای اینکه شکل حقیقی این نثر دادائیستی را بطور کامل مشاهده کنیم بنده حرف « د » را متناسب با تعداد خطوط فوق بر هجاها جایگزین می کنم.

( این کار به خاطر این است که محیط مطلب، جهت قالب گیری، بزرگتر دیده شود تا دوستان عزیز محیط حساب شده ی قالب را بهتر  تشخیص بدهند) :

 

 د

د د

د د د

د د د د

د د د د د د د د د د

د د د د د

د د د د

د د د

د

 

آیا شکل فوق مثلث است؟

یعنی دادا اینقدر بدبخت و بی شعور شده که بیاید از شکل نامفهوم فوق برای ساختار زلال، الهام بگیرد و یا تقلید کند؟!

و برعکس:

آیا جامعه ی ادبی آنقدر کودن و کور شده که روی شاهد شما حساب باز کرده و بر آنچنان خطایی جهت تشکیک و ایجاد شبهه در سبک زلال دامن بزند؟!

چطور شده که مخالفین زلال، یک نثر نامفهوم و مسخره ی دادائیستی را به تفسیر کشیده و به طرزی اغفال گرایانه معنا و مطرح می کنند اما از دلشان نمی آید یک زلال از ما گزینه کرده و به معنا و تعریف و تفسیر آن بپردازند؟

دیدید که استناد و شاهد شما اصلاً شکلی از اشکال قالب زلال نمی باشد.

حتی اگر هم  « شاهد» شما مطابق بررسی بنده، « مثلث » بود، نمی توانست دلیلی بر این باشد که من زلال را از آن الهام گرفته ام و یا زلالی بدون اینکه بنده آن را ببینم، قبلاً وجود داشته است .

زیرا که شکل قالب های زلال بر اساس تعریف بوجود می آیند و آن تعریف را کسی ننوشته  جز بنده.

بنده با این حال که چنین ساختاری را قبل از دوم بهمن 1388 در جایی ندیده ام ، یقین دارم که این شکل قالب، قبل از تولد زلال، در هیچ مکتبی نبوده است. چرا که این سیاق و قوانینش برای بنده ی حقیر خدا،  از بالا الهام شده است و امکان ندارد که چنین ساختاری در  سوابق ادبیات جهان وجود داشته باشد.

شما به شکل شاهدتان دقیق توجه کنید:

 

 

 

آقای حاکی! و شبهه اندازان امثال حاکی!

با شما هستم.

کجای شکل فوق عین شکل زلال است؟!

این جمله از شماست: « هوشنگ ایرانی در سال ۱۳۳۱ عین همین شکل ( شکل زلال )  را عرضه داشت.....»

آیا شکل فوق از اشکال ساختار زلال است؟!

برای من با حیله، مثلث درست می کنید؟

کجای شکل فوق مثلث است؟!!!

چه کسانی را احمق به حساب آورده اید؟!!

شکل بالا همانا صورت حقیقی شکل مطلبتان است که  شما و دوستانتان سعی کرده اید جهت اغفال دیگران در اینترنت به صورت مثلث ( که یکی از اشکال زلال است ) نشان بدهید.

عجیب است!

طوری می نویسید که به قول قدما، با پنبه سر می برید.

یعنی تیغ را ادبانه می کشید تا اگر  مخاطبتان عصبانی شد و  خارج از کنترل،برایتان بد گفت، دیگران شما را  استاد و برحق بشناسند.

 

از گفته تان چنین نتیجه گیری می شود که  شما زلال را برای زمان حاضر، مناسب نمی دانید و این به معنی حذف زلال از میدان است.

 

اولاً شما زود تصمیم گرفته اید. زلال را باید پنجاه سال بعد از تولدش بشناسید. یعنی به تاریخ اظهار نظر حضرتعالی دقیقاً چهل و شش سال دیگر باقی مانده است.

زلال باید شناسانده شود. یعنی باید درست تا چهل و شش سال بعد هم  آموزش زلال ادامه داشته باشد. شما به جای اینکه به این جریان کمک بکنید و از دست این کودک بی یار و یاور بگیرید، به پایش صابون می مالید؟

بیشتر از پانزده قرن از عمر غزل می گذرد حالا هم برخی شاعران به وزن غزلشان بطور مکتوب اشاره می کنند و تمام کتابهای درسی از ابتدائی گرفته تا دانشگاه در خدمت شناساندن غزل و دیگر قالب های شعری هستند، آنوقت شما زلال را که هنوز چهار سالش تمام نشده نمی توانید تحمّل بکنید.

 شما را چه شده است؟!!!

آقای حاکی! شما که چشمتان را باز کرده و دیوان حضرت حافظ را بالای سرتان دیده اید و با انواع مختلف نثر و بحر طویل و شعر منثور و نثر موزون مأنوس گشته اید، طبیعی است اگر نیمائی و سپید برایتان غریب نیاید و منظوم های کلاسیک و امثالهم در حضورتان به آموزش زیاد نیازی نداشته باشند.

اجازه دهید از عمر زلال هم  قرنی بگذرد ، منتشر گردد و مردم به این سبک نیز به مرور عادت نمایند، سپس قضاوت بکنید.

زلال فعلاً دوره ی مشق را سپری می کند.

از خامی در خواهد آمد.

نسبت به خودش جوانی نیرومند خواهد شد.

آنوقت عارفانی پرورش خواهد داد تا برای همیشه با او زنده بمانند.

 

کسی که از لحاظ قید و بند، راحتی می خواهد می رود نثر می نویسد و کسی هم که می خواهد بر ادبیات جهان، هنری جدید و زیبایی بیفزاید زحمت می کشد زلال می نویسد. موسیقی منثور های کلاسیک و منظوم های کلاسیک ، همه تکراری هستند. لذا امروز خدمت به زمان و اضافه کردن چیزی بر ادبیات یعنی فعالیتی گسترده و جدی در عرصه ی زلال.شعر یعنی موسیقی منظم. شعر بدون موسیقی منظم و هنرمندانه یعنی مشغولیت و وقت گذرانی و خیانت بر نسل آینده. امروز اگر بخواهند موسیقی تمدنی را از بین ببرند ابتدا قالب های منظوم و نو آوری های منظوم را مورد حمله قرار می دهند.

زلال نوشتن کار هر شاعر نیست. زلال به نگین انگشتری می ماند که هرچه از روی حساب ساییده شود بر جلایش افزوده گردد.

زلال، زحمت و مهارت و دقّت و هنر می خواهد تا اینکه چیزی بر ادبیات بیفزاید و آن چیز همانا « موسیقی » شعر است.

موسیقی منظم شعر زلال بخصوص در قالب های عروضی اش نظیر ندارد.

عنایت داشته باشید که زلال چهار چیز دارد که هیچکدام از قالب های شعری  سبک های ادبی از نظم گرفته تا نثر ، آن چهار چیز را ندارند که عبارتند از: سطر مادر، سطور قرینه، راز «2» ، شکل قالب (مثلث،پنج ضلعی، لوزی ، شش ضلعی ).

و ابن خصوصیات است که زلال را از دیگر سیاقها جدا و مستقل می سازد.

جای خالی خیلی چیزها جهت آگاهی جوانان در علوم سبک شناسی مشهود است که به امید خدا دانشمندانی برای تحقق چنین امری در حال ظهور هستند. حسودان، روی حقیقت را هرچقدر هم بپوشانند بلاخره روزی باز خواهد گشت. برای اینکه مطلبم را خوب تحویل دهم به نکات زیر توجه فرمایید:

 

طبقه بندی شکل بیرونی شعر

در علم جدید سبک شناسی:

 

1- نثر کلاسیک ( بدون شکل )

 عبارت از :  نثر شاعرانه ی ساده و فنی مثل سپید و طرح و امثالهم

 و انواع نثرهای موزون مثل نیمایی، انواع بحر طویل، مسجّع، نثر روان

 و امثالهم.

 

2- نظم کلاسیک ( مربع ، مستطیل )

عبارت از: رباعی، غزل، مثنوی،  دو بیتی ، تک بیتی ، چهارپاره و امثالهم

 

3- زلال ( مثلث و پنج ضلعی، لوزی و شش ضلعی )

عبارت از : زلال عروضی قافیه دار، زلال عروضی بی قافیه ،

زلال عروضی تمام قافیه ، زلال آزاد و انواع زلال پیوسته.

 

 


 

رعایت انتظام در ریتم زلال علاوه اینکه در آرایش قانونمند نوشتاری بر زیبایی شکل خارجی ساختار سبب می شود، موجبات روانی آهنگ کلام را نیز فراهم می سازد.

بنابر این رعایت همین قوانین است که موسیقی خاص زلال را پدید می آورد.

در این جریان مهم، قضاوت و درک مخالفین در خصوص روانی و شفافیّت و موسیقی خاص زلال نیز ، به مانند آن شکل بی تعریف و نامفهوم دادائیستی است که جهت عوامفریبی مطرح شده تا با مثلث عوضی گیرند.

آقای حاکی! شما و امثال شما باید بعد از چهل و شش سال ، در خصوص سبک زلال نظر بدهند. درست چهل و شش سال.

عجله نکنید!

بنده زلال را شروع کرده ام اما جریان دارد . در آینده زلالسرایانی ظهور خواهند کرد که با ایجاد انقلاب در موسیقی، محشر شان دیدنی خواهد شد و زلالخوانی شان در مجالس، شور عجیبی بپا خواهد کرد. زود قضاوت نکنید، منتظر باشید تا زلال، آهنگسازی شده وارد موسیقی گردد.

آری،اینکه «توهّم» می گویند، روزگاری عینیّت خواهد یافت و تاریخ ادبیات شاهد یک معجزه ی بزرگ در عصر زلال خواهد شد. زلالی که اینک قدسیان با آواز می خوانند و هنوز صدایشان به گوش دهکده ی جهانی نرسیده است.

خدا برایتان عمر دهد تا ببینید.

دیگر لزومی نمی بینم که بیش از این به جوابم طول دهم.

ناتوانی بر سرودن زلال نمی تواند دلیلی بر ردّ زلال باشد.

اگر مخالفان صبر کنند در موقعش تکرار سئوالشان برایشان شرم آور خواهد شد.

بنده هیچوقت زلال را بر ادبیات تحمیل نکرده ام و تا به حال به کسی هم التماس ننموده ام که زلال بنویسد.

اما اگر در جهان، حتّی فقط یک نفر زلالسرا باشد، برایم محترم است و جایگاه خاصّی در تاریخ ادبیات خواهد داشت.

بنده بارها در مقالاتم  به منتقدان و مخالفان سبک زلال،متذکّر گشته ام که در قضاوتشان در خصوص زلال، عجله نفرمایند و مرا مجبور به جواب دادن نکنند زیرا آنوقت چنان ردّ پایی از خود باقی می گذارند که موجب رسوایی شان در محضر دانشمندان تیز هوش آینده گشته و برای همیشه در تاریخ ادبیّات مورد مذمّت قرار می گیرند.

زیرا که جوابهای اینجانب خارج از حوصله و بی پاکت و  شفاف و زلال است.

 

دانشمندان محترم نسل آینده ، این جمله را از بنده داشته باشند:

« مخالفان زلال در موقعی که بنده در قید حیات بودم اخلاق عجیبی داشتند، زلال را بشدّت تا دم مرگ ، کتک می زدند در آخر می گفتند زنده باشی! »

 

خادم اهل قلم

دادا

بیست و پنجم آبان 1392

 

 

 

 

 

 

 


تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 319
نویسنده : جاذبه وب

 

گلدان

 

*

ای گل که به گلدانی

وَز جملــه ی  گلهـای  بهــــارانی

دانم  تو  هم  از  غربتِ  خود  در  قفسی  نالی

دلتشنــه تـریـن  عــاشـقِ  بارانــی

در داخلِ  زنــدانـی

*

آن ریشه کـه پیچانـدی

وآن تـارِ غمی کــه  بر گلو   رانـدی

از جملـه  نشانـه هـای  ازدیـادِ  دلتنگـی ست

از فکـرتِ آدمی  چـه هـا  خواندی

اینگونـه گل افشاندی!؟

*

بــر لــذّتـــم افــزودی

وجدانِ  خود  از  این جهت  آسودی

امّـا  مـن ِ دنیـا زده ،  بیــرونِ  تــــو  را  دیــدم

غـافـل  ز  درونتـم  کــه  می بودی

چون کوکب و داوودی

*

گلدانِ  تـو  تـاریک است

پاهای  تو را  چه کس  بدینسان  بست؟!

گلدانِ  تــو را  بــه  تیـشه ی نــور  در ایـن  وادی

آهستــــه و نـرم   بـایـــدی  بـشکست

سرزنده تر و سرمست

*

وقتی که  بهار آید

با  سایـه ی  نــورِ  سبـز  یار آید

در  بـستـــرِ  آزادیِ  گلسِتــانِ  احساست

گلواژه ای از عشق  به  بار آید

دل بـا تو کنار آید

*

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 267
نویسنده : جاذبه وب

 

 

گلدان

 

***

ای گل که به گلدانی

وَز جملــه ی  گلهـای  بهــــارانی

دانم  تو  هم  از  غربتِ  خود  در  قفسی  نالی

دلتشنــه تـریـن  عــاشـقِ  بارانــی

در داخلِ  زنــدانـی

*

آن ریشه کـه پیچانـدی

وآن تـارِ غمی کــه  بر گلو   رانـدی

از جملـه  نشانـه هـای  ازدیـادِ  دلتنگـی ست

از فکـرتِ آدمی  چـه هـا  خواندی

اینگونـه گل افشاندی!؟

*

بــر لــذّتـــم افــزودی

وجدانِ  خود  از  این جهت  آسودی

امّـا  مـن ِ دنیـا زده ،  بیــرونِ  تــــو  را  دیــدم

غـافـل  ز  درونتـم  کــه  می بودی

چون کوکب و داوودی

*

گلدانِ  تـو  تـاریک است

پاهای  تو را  چه کس  بدینسان  بست؟!

گلدانِ  تــو را  بــه  تیـشه ی نــور  در ایـن  وادی

آهستــــه و نـرم   بـایـــدی  بـشکست

سرزنده تر و سرمست

*

وقتی که  بهار آید

با  سایـه ی  نــورِ  سبـز  یار آید

در  بـستـــرِ  آزادیِ  گلسِتــانِ  احساست

گلواژه ای از عشق  به  بار آید

دل بـا تو کنار آید

 

 

 

 

 

 


تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 326
نویسنده : جاذبه وب

 

 

 

گلدان

 

 

***

 

 

ای گل که به گلدانی

وَز جملــه ی  گلهـای  بهــــارانی

دانم  تو  هم  از  غربتِ  خود  در  قفسی  نالی

دلتشنــه تـریـن  عــاشـقِ  بارانــی

در داخلِ  زنــدانـی

*

آن ریشه کـه پیچانـدی

وآن تـارِ غمی کــه  بر گلو   رانـدی

از جملـه  نشانـه هـای  ازدیـادِ  دلتنگـی ست

از فکـرتِ آدمی  چـه هـا  خواندی

اینگونـه گل افشاندی!؟

*

بــر لــذّتـــم افــزودی

وجدانِ  خود  از  این جهت  آسودی

امّـا  مـن ِ دنیـا زده ،  بیــرونِ  تــــو  را  دیــدم

غـافـل  ز  درونتـم  کــه  می بودی

چون کوکب و داوودی

*

گلدانِ  تـو  تـاریک است

پاهای  تو را  چه کس  بدینسان  بست؟!

گلدانِ  تــو را  بــه  تیـشه ی نــور  در ایـن  وادی

آهستــــه و نـرم   بـایـــدی  بـشکست

سرزنده تر و سرمست

*

وقتی که  بهار آید

با  سایـه ی  نــورِ  سبـز  یار آید

در  بـستـــرِ  آزادیِ  گلسِتــانِ  احساست

گلواژه ای از عشق  به  بار آید

دل بـا تو کنار آید

 

*

 

 

 


تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 335
نویسنده : جاذبه وب

 

 

 

 

 

دوستانی که تمایل دارند اطلاعات بیشتری در خصوص  فنون زلالسرایی دریافت دارند،  ضمن دقت در تعاریف و قوانین زلال، به آدرس های زیر مراجعه فرمایند:

*

آدرس اوزان بنیان پنج سطری:

http://zolal94.blogfa.com/category/4   

نمونه برای اوزان پنج سطری:

http://zolal94.blogfa.com/category/8

*

آدرس اوزان بنیان هفت سطری:

http://zolal94.blogfa.com/category/5

نمونه برای اوزان هفت سطری:

http://zolal94.blogfa.com/category/9

*

آدرس اوزان بنیان نه سطری:

http://zolal94.blogfa.com/category/6

نمونه برای اوزان نه سطری:

http://zolal94.blogfa.com/category/10

*

آدرس اوزان بنیان یازده سطری:

http://zolal94.blogfa.com/category/7

نمونه برای اوزان یازده سطری:

http://zolal94.blogfa.com/category/11

*

تمرین زلال پیوسته ی قافیه دار پنج سطری:

http://zolal94.blogfa.com/category/13

*

تمرین زلال پیوسته ی قافیه دار هفت سطری:

http://zolal94.blogfa.com/category/12

 

*

توجّه:

جهت حفظ ریتم قانونی زلال، تبعیّت از اوزان بنیان، ضروری است

و چنین می شود که « انقلاب در موسیقی شعر با ظهور سبک زلال » معنا پیدا می کند

 

 


تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 330
نویسنده : جاذبه وب

                                               

               

 


تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 486
نویسنده : جاذبه وب

من شبی خواب ستاره ای را دیدم

و سال‌هاست در این بهتم

که ستاره‌ام؟

              اسیر کابوس زمین

یا زمینم؟

           پیوند خورده با رویای ستارگان



تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 312
نویسنده : جاذبه وب

 

مقدمه

اسطوره‌ها اغلب روایت‌هایی دیگرگون از تاریخ‌اند؛ هسته‌هایی از واقعیت تاریخی را در خود دارند یا انعکاسی از واقعیت تاریخی را بر خود حمل می‌کنند، مانند داستان کیکاووس، دومین پادشاه کیانی که هسته‌ی تاریخی‌اش خویشکاری‌های یکی از شاهان یا سران قبایل هندوایرانی است و انعکاسی از خویشکاری‌های کمبوجیه‌ی هخامنشی و فتح شمال افریقا را نیز بر چهره دارد.

درباره‌ی این انعکاس‌ها گاه به درستی نمی‌توان دانست که اسطوره انعکاسی از تاریخ را بر خود دارد یا بخشی از تاریخ است که بر اساس اسطوره‌ای کهن‌تر نگاشته شده‌است. گرچه روایت یونانی تاریخ ایران اغلب تاریخ انگاشته می‌شود و روایت ایرانی تاریخ ایران، اسطوره و حماسه ارزیابی می‌شود، اما حقیقت آن است که می‌توان ردپای اسطوره‌های کهن‌تر را در بازنویسی‌های یونانی تاریخ ایران ردیابی کرد و از این سوی نیز حتی اگر روایت ایرانی تاریخ ایران، اسطوره هم باشد، اسطوره یک‌سره خالی از تاریخ نیست و بلکه گونه‌ای از تاریخ‌نگاری است. نمونه‌ی بسیار جالب این حقیقت، سرگذشت کوروش هخامنشی در تاریخ‌نامه‌های یونانی از ماجراهای زادن و بالیدن و نبردهای تخت‌گیری و دیگر بخش‌های سرگذشت اوست. آیا ایرانیان پس از استیلای اسکندر بر ایران و سوختن کتابخانه‌ها و تبدیل شدن روایت‌های کتبی به نقل‌های شفاهی، به مرور و بر اساس گردش‌های طبیعی و ناچار نقل‌های شفاهی، بخشی‌هایی از سرگذشت تاریخی کوروش را به دو پادشاه کهن‌تر آریایی یعنی فریدون و کیخسرو نسبت دادند یا برعکس، هنگامی که سرگذشت کوروش نگاشته می‌شد، روایت‌های زندگانی فریدون و کیخسرو چنان به محبوبیت شهرت داشت که مردمان، پادشاهان محبوبِ نوتر و از جمله کوروش را در قالب آنان و بر الگوی آنان می‌دیدند، چنان‌که روایت زندگانی پادشاهان منفور را بر الگوی پادشاهان منفور گذشته برمی‌ساختند. این پرسشی دوسویه است که پاسخ دادن به آن، دست‌کم با آگاهی‌های حاضرمان ممکن نیست و تنها می‌توانیم وجوه اشتراک سرگذشت‌های کوروش هخامنشی را با دو پادشاه کهن‌تر از وی یعنی فریدون و کیخسرو برشماریم بی‌آنکه به‌درستی بتوانیم بدانیم و بگوییم که کدام‌یک انعکاس کدام‌یک است.

 

اشتراکات و شباهت‌های سرگذشت فریدون، کیخسرو و کوروش

چون زمان زادن فریدون رسید، پادشاه که اژی‌دهاک(ضحاک) بود، خواب سه جوان را دید که یکی از آنان ضحاک را زد و بست و از تخت به زیرکشید و آن جوان فریدون بود. پس ضحاک دستور داد که فریدون را بجویند و بکشند. چون زمان زادن کوروش نیز رسید، پادشاه که آستیاک بود، خواب دید که از شکم دخترش ماندانا درختی رویید و جهان را زیر سایه‌ی خویش برد. این درخت می‌باید به سان خواب ضحاک، سه شاخه باشد زیرا مردمان آن روزگار، جهان را بر سه پهنه‌ی آسیا، اروپا و افریقا می‌شناختند. نتیجه نیز دستوری شد که زاده‌ی ماندانا را بکشند.

خواب بد دیدن پادشاه و حضور عدد سه و دستور دادن به کشتن نوزاد، در هر دو روایت کوروش و فریدون یکی است. حتی نام دو پاشاه نیز بسیار نزدیک است. پیوند خانوادگی نیز در هر دو روایت پیداست. پادشاه زمان کوروش، پدربزرگ مادری وی بود. ضحاک نیز به رغم تازی‌نژادی و انیرانی(ناایرانی) بودن، یک‌سره از خاندان فریدون به دور نبود، زیرا ضحاک دو خواهر جمشید را به زنی گرفته بود و فریدون نیز نواده‌ی جشمید بود. از این جهت شباهت کوروش به کیخسرو بسیار نزدیک‌تر است. کوروش پسر ماندانا دختر آستیاک بود و کیخسرو نیز پسر فرنگیس دختر افراسیاب تورانی بود و افراسیاب دستور داد پسر دخترش را بکشند. از آن پس فریدون و کیخسرو و کوروش هرسه پنهانی بالیدند. کیخسرو را وزیر-سپهسالار افراسیاب یعنی پیرانِ ویسه در پناه خود گرفت و او به هیأت چوپانی بالید. کوروش را نیز هارپاک، وزیر آستیاک(و به احتمال بسیار، سپهسالار او) در پناه خود گرفت و او نیز در کوه نزد مهرداد چوپان هارپاک بالید. فریدون نیز در کوه البرز و نزد دشتبانی و با شیر گاوی به نام برمایه بالید. وزیر رهاننده در داستان فریدون و ضحاک نیز حضور دارد هرچند که با فریدون مربوط نباشد. این وزیر رهاننده، در چهره‌ی دو برادر به نام ارمایل و گرمایل تصویر می‌شود که به فرمان ضحاک، خورش‌خانه‌ی پادشاهی را ریاست می‌کنند و هر روز از آن دو جوان که باید کشته شوند تا مغزشان خوراک مارهای دوش ضحاک شود، یکی را می‌رهانند.

خویشکاری شُبانی و پیوسته‌هایش از قبیل چوپان، جانور شیرده و کوه، ظاهراً کهن‌الگویی است که در زندگانی اغلب منجیان نجات‌یافته‌ی ایرانی تکرار می‌شود. بر این اساس، نجات‌بخشی و نجات‌یافتگی در اندیشه‌ی ایرانیان با کوه پیوند داشته‌است و  شخصیت‌های نجات‌بخش و نجات‌یافته در قالبی از کهن‌الگوی کوه و شبانی نهاده و صورت‌بندی می‌شدند. حتی در ادوار بسیار تازه‌تر نیز این فرایند رواج داشته‌است، چنان‌که ساسان نواده‌ی دارای کیانی که مقدر بود اردشیر از او زاده شود و ایران را متحد سازد، چوپان بابک پادشاه پارس بود و مطابق نقل کتاب کارنامه‌ی اردشیر بابکان، در میان «شُبانان کُرتیکان»(شُبانانِ کُرد) می‌زیست و از این جهت می‌باید ساکن کوه بوده باشد، زیرا کُرد و کوه در باور ایرانیان، پیوند داشته‌است.

خویشکاری کوه و شبانی و جانور شیرده در سرگذشت کوروش نقل شده‌است و مقایسه‌ی آن با سرگذشت فریدون، نکات چشمگیری را بازگو می‌کند. جانور شیرده در سرگذشت فریدون، گاو بَرمایه در البرز است. ظاهراً گاو، توتم و صورت نوعی خاندان فریدون بوده‌ و در انتهای نام بسیاری از نیاکان او از خاندان اَثوَیَه تکرار می‌شود. گرز فریدون نیز گاوسر است. اما جانور شیرده در سرگذشت فریدون، تنها گاو برمایه نیست. به نظر می‌رسد که در سرگذشت فریدون، جانور شیرده دچار شقاق شخصیتی شده و در دو چهره‌ی گاو برمایه و فرانک ظاهر شده‌است. فریدون، گاو برمایه را نیز چونان فرانک، مادر خود می‌انگاشت و می‌توان چنین نتیجه گرفت که فرانک و گاو برمایه دو چهره از یک موجود اساطیری‌اند که وظیفه‌اش پروردن منجی نجات‌یافته بوده‌است. این موجود اساطیریِ پرورنده در سرگذشت کوروش به صورت سپاکو زن مهرداد چوپان ظاهر می‌شود. سپاکو به معنی سگ است. فرانک نیز صورت دیگری از پروانک/پروانه است که نام گونه‌ای از سگ‌سانان است. ظاهراً سپاکو در سرگذشت کوروش، نه زنی واقعی بلکه نمادی اساطیری و اجرایی برای کهن‌الگوی شیردهی و پرورندگی است و تکراری از فرانک است که او نیز اجرایی از کهن‌الگوی شیردهی و پرورندگی است.

اشتراک دیگر در سرگذشت فریدون و کیخسرو از یک سو و کوروش از سوی دیگر در نبرهای آنان است با پادشاهی که دستور به کشتن آنان داده بود. فریدون، پادشاهی به نام اژی‌دهاک(ضحاک) را شکست و کوروش نیز پادشاهی به نام آستیاک را که در هر دو سرگذشت، پیوند خانوادگی نیز میان دو سوی نبرد پیداست. جعرافیای نبرد نیز در هر دو سرگذشت، غرب ایران است. ضحاک تازی‌نژاد، در بغداد یا بیت‌المقدس می‌نشست و مابه‌ازای تاریخی وی نیز ظاهراً پادشاهان سامی‌نژاد آشور و بابل است که ددمنشی‌هایشان غرب ایران را در وحشت فروبرده بود و دو پادشاه غربی ایران یعنی هوخشتره‌ی ماد و کوروش هخامنشی به این کابوس وحشت پایان دادند. نیز کوروش در غرب ایران آستیاک را شکست. کیخسرو نیز افراسیاب را در آذربایجان و در دریاچه‌ی چیچست به چنگ آورد. این امکان بسیار قوی نیز وجود دارد که کیخسرو، انعکاسی از خویشکاری‌های هوخشتره‌ی ماد را حمل کرده باشد. اگر«کی» را که به معنی پادشاه و در حکم عنوان و سمت پادشاهان ایران بوده برداریم، از نام کیخسرو، خسرو می‌ماند که همان هوخشتره است. هوخشتره میانجی پیوند کیخسرو و کوروش است، از یک سو شکننده‌ی پادشاهان سامی‌نژاد آشور بود و از این جهت با کوروش که شکننده‌ی پادشاهان سامی‌نژاد بابل بود، شبیه است و از سوی دیگر شکننده‌ی سکایان بود و امروزه تردیدی نیست که تورانیان اساطیر و حماسه‌های کهن ایرانی که کیخسرو آنان را درهم کوبید و سرانشان را کشت، نه ترکان بلکه سکایان آریایی بودند و از این جهت، کیخسرو و هوخشتره خویشکاری مشترک دارند. نیز کیخسرو از موعودان ایرانی است و زنده است و بازمی‌گردد، و هوخشتره نیز به سبب دلیری‌هایش در برانداختن هراس آشوریان و سکاها، به مرتبه‌ی موعودان برکشیده شده و به احتمال بسیار زیاد، اوشیدر، موعود آخرالزمان زرتشتی، انعکاسی از هوخشتره‌ی ماد است.

افزون بر شباهت در جغرافیای نبرد، میان سرگذشت فریدون و کوروش به جهت سرنوشت پادشاه شکست‌خورده نیز مشابهت هست. فریدون مطابق بیش‌تر روایت‌ها ضحاک را نکشت بلکه او را در دماوند به بند کرد. کوروش نیز آستیاک را نکشت و او را به حوالی سمنان فرستاد و از این جهت نیز تبعید پادشاه شکست‌خورده به البرز یا حوالی البرز، در هر دو سرگذشت مشترک است، اما کیخسرو، افراسیاب را کشت و این با سرگذشت هوخشتره نزدیک‌تر است که سران سکایی را کشت و وحشت آنان را برانداخت.      

 

نتیجه:

1)   اسطوره‌ها بازگوکننده‌ی برش‌هایی از واقعیت‌های تاریخی‌اند و تاریخ نیز بر اساس انگاره‌های اساطیری نگاشته می‌شود.

2)   گاه به درستی نمی‌توان دانست که اسطوره بر اساس تاریخ نگاشته شده‌است یا تاریخ بر اساس اسطوره.

3)   نمونه‌ی چشمگیر نتیجه‌ی2، مقایسه‌ی سرگذشت کوروش و دو پادشاه کهن آریایی یعنی فریدون و ‌ کیخسرو است. به درستی معلوم نیست که اجزایی از سرگذشت کوروش وارد داستان‌های فریدون و کیخسرو شده‌است یا آنکه داستان‌های فریدون و کیخسرو در هنگامی که سرگذشت کوروش نگاشته می‌شد، چنان شهرت داشته که سرگذشت کوروش بر اساس آن داستان‌ها صورت‌بندی شده‌است.


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 126 صفحه بعد

به وبلاگ من خوش آمدید

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان جاذبه و آدرس webattraction.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com